از زمستون و …
-متاسفانه تقويم ايران مدت هاست از دستم در رفته . حتي گاهي متوجه تغيير فصل ها هم نميشم . فقط گاهي كه لازمه بعضي تاريخ ها رو چك كنم تو گوگل سرچ ميكنم "تاريخ امروز" و بعد اولين سايت رو باز ميكنم . اما يك سري مبدا دارم هنوز كه از روي اونها يك سري حساب و كتاب با خودم ميكنم . مثلا امروز فكر مي كردم آخر هفته شب يلداست يعني سي آذره پس يعني پاييز تموم شده و وارد زمستون شديم . خب اگه اين مبدا زماني رو نداشته باشم و با توجه به آب و هوا و چيزي كه اينجا ميبينم حساب كنم ، فكر ميكنم دست كم يك ماه و نيم هست كه وارد زمستون شديم . و بعد فكر كردم خب سه ماه ديگه عيده و سه ماه ديگه بايد اين آب و هواي تخمي تخيلي رو تحمل كنم . حالا آب و هوا هيچي . سه ماه ديگه هنوز فرصت هست براي هرروز سرما خوردن و سرويس شدن ! چون پنگوئن عزيزم هرروز با يك ويروس جديد مياد خونه و الان تقريبا يك ماهه كه هرروز داره سرفه ميكنه و من فكر ميكنم بين اين سرماخوردگي تا اون سرماخوردگيش هيچ فاصله اي نميفته . و از همه قشنگ ترش اينكه امروز هم گلوي من درد ميكرد و گلوم كه درد ميگيره يك حالتي ميشم كه "اي گوه بگيرن اين زندگي رو" كه آخه الان بايد گلو درد ميگرفتم ؟! همين الان ؟ كه اين هفته مهموني گرفتم براي خودم و هركي ميشناختم رو دعوت كردم و الان يه جوري شده كه استرس گرفتم كه اصلا چطوري از اين همه آدم پذيرايي كنم و چه خاكي به سرم بريزم ؟! واقعا اگه دكمه ي غلط كردم وجود داشت همين لحظه مي زدم .
- اون روز ز خطاب به حضرت كه زد شيشه اش رو انداخت كف كافي شاپ و خورد و خاكشير كرد و شيرهاش پخش شد كف كافي شاپ و يك گند اساسي زده شد به اونجا گفت : ببينم تو يك سال ات بشه خوب ميشي ! و من يك پوزخند اساسي زدم و گفتم : چي ميگي تو ؟! كي به تو گفته بچه يك سالش بشه خوب ميشه ؟! اين كه من دارم ميبينم حتي ده سالگي اش هم خوب نميشه و هرروز فقط بدتر ميشه . اونم گفت : دلم برات ميسوزه :) چقد همه چيزو وحشتناك ميبيني . گفتم : اره عزيزم دلت بسوزه ! الانم برو بشين هرشب عشق و حال كن تا حامله شي . بعد كه يه بچه آوردي اين شكلي بود و يك سال آزگار يك روز خوش برات نذاشت ميام بهت ميگم "چقد همه چيزو وحشتناك ميبيني " . بعد ديدم با چشماي گشاد ، قشنگ گرخيده و وقتي آروم گرفتم گفت : ح ( كه شوهرش باشه ) اون روز ميگه كه طفلك ميم ( كه بنده باشم ) اصلا اعصاب نداره .. راس ميگه ها .. به قرآن داشتم ميرفتم روي دور دوم كه بشورمش بذارمش كنار ولي به حرمت دوستي چند ساله مون بيخيال شدم !
ختم اين ماجرا اين بود كه بگم نه و هشتاد از ده پاره ام . به خود صد و بيست و چهار هزار پيامبر نه و هشتاد . بدون ارفاق و اغراق ! حتي نه و هفتاد و نه هم نه :( در همين هفته ي قبل سه چهار باره به يه جايي رسيدم كه دلم ميخواسته برم يك ماشين بردارم و موهامو از ته بزنم . يا برم سرمو بكوبم به ديوار يا برم مزرعه ي پشت خونمون خودمو چال كنم تا بهار سال بعد ازم كانولا دربياد !
-بعد شوهر دوستم دلش پسر ميخواسته و خدا بهشون دو تا دختر داده . بعد اين بچه ي سرتق ما رو خيلي دوست داره و اين بچه ي سرتق ما هم اونو دوست داره . تا من ميام غر بزنم طرفِ اين ابرقدقد ! رو ميگيره . تا ميگم پشتم و شونه ام داغون شد بس كه بغلش كردم ، ميگه بعله ماشالا هيكلش مردونه اس . تا ميگم جيغ ميزنه سرم ميره ، ميگه بله ماشالا صداش مردونه اس . يه بارم گفتم اين آخر هفته كه پاشدي اومدي شب ميارم ميذارمش كنارت با شيشه هاي شيرش . خداشاهده تا خود صبح نميام برش دارم . تو باش و هيكل و صداي مردونه اش !
واقعا اعصاب مصابم خط خطبه . هركي اين روزا بياد حرف اضافي بزنه ميشورمش پهنش ميكنم رو بند ! رواني ام نيستم . هميني ام كه هستم !!!
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]