از شراب های بهشتی ، مامان و برف
از مزرعه ی انگوری که دو سه سال پیش رفته بودیم یک سری شراب سفارش دادیم . تمام شراب ها شیرین و از انگورهای خیلی رسیده درست شدند . بی نهایت خوشمزه . بعضی ها اینقدر شیرین اند که هیچ طعمی از الکل ندارند هرچند چیزی بین هشت تا یازده درصد حاوی الکل هستند . احتمالا اون وعده ی شراب شیرینی که برای بهشت داده شده همین شراب ها هستند ! مزرعه مال پیرزن هشتاد نود ساله ای بود . برایمان توضیح داد که یک مدل شراب هست که از انگوری درست می شود که روی تاک مونده و چیده نشده تا اولین سرمای منهای هفت درجه . فردای اون شب سرد ، انگورهای نسبتا خشک شده رو می چینند و ازش شرابی درست میکنند که به شدت خوشبو و خوشمزه است . بعد ما فکر میکردیم شکار شراب مان همین مدل بوده . امسال از بیشتر محصولاتشان سفارش دادیم . امروز یکی را باز کردیم . ازون مدل گرون ها بود که شیشه هاش هم با شیشه های شراب معمولی فرق داره . اینقدر شیرین و سنگین بود که انگار شیره ی انگور میخوردی . من که اساسا این سطح از شیرینی دلم رو میزنه و خود انگورِ اینقدر شیرین رو هم نمیتونم بخورم . اما مابقی محصولات بخصوص شراب قرمزش که از یک نوع انگور شیرین درست میشه به نام regent که در همین ناحیه ما درمیاد دقیقا خود شراب بهشتیه . رنگش دقیقا شرابیه . یک شرابی بی نظیره .
حالا که حرف شرابی شد یادم اومد که یک زمانی موهامو شرابی میکردم . به نظر خیلی رنگ خاصی بود . الان که افتادم روی دور قهوه ای روشن . همین امروز هم پاشدم و تمام دم و دستگاه رو ریختم بیرون و موهام رو رنگ کردم . الان هم از نتیجه راضیم . باید دوباره بگم که از سیاه شدن موهام چقدر بدم میاد . اصلا خودم رو با موی سیاه نمیتونم تصور و تحمل کنم . مامانم رو هم با موهای جوگندمیش نمیتونم تحمل کنم ! اون بنده ی خدا رو هم مجبور کردم تا رنگ موهاش میره بره و رنگ بذاره . به نظرم نه به قیافه ی من میاد هیچ رنگی غیر از قهوه ای روشن نه به مامانم .
صحبت از مامانم شد یادم اومد که امروز یک خواب دیدم که مشابه اش رو چند روز پیش هم دیده بودم . دقیقا مشابه اش رو و توش مامانم و خواهرم نقش های کلیدی ای داشتند ! آخر خواب امروز هم با مامانم یک دعوای مفصل کردم و بعد از خواب پریدم ! هرچند مدت هاست دیگه ازین مدل دعواها با هم نمیکنیم ولی اون وقتا که میکردیم تاثیرش رو روی ناخوداگاهم گذاشته .
هوا هم سرده . سرمای جانسوز . دیروز شال و کلاه کردم که پنگوئن رو از مدرسه بیارم . تو مدرسه بهشون گفتن هرروز که پیاده یا با دوچرخه برید و بیاید یک ستاره میگیرید و اگه تا فلان تاریخ ده تا ستاره جمع کنید یک کادو میگیرید و مسلمه که برای اینا سردی هوا هیچ مفهومی نداره . این بچه هم با یک ذوق و شوقی میگه من و پیاده ببرید . خلاصه رفتم دنبالش و هوا صاف بود و اتفاقا آفتابی اما سرد . تا از در مدرسه اومدیم بیرون برف گرفت . برف شدید شد . بوران شد . باد می آمد و پنگوئن میخندید و می دوید و می گفت : وای من خیلی Schnee دوست دارم ! خلاصه دقیقا از وسط بوران اومدیم خونه و اونم خوشحال که ستاره ی امروزش رو هم گرفته ! اینم یک گزارش مفصل از آب و هوا .
تا ساعت خبری بعدی شما رو به خدای بزرگ و مهربون می سپارم !
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]