از پالتوی سبز ، رستوران یونانی و رفاقت های ارزشمند
همینطوری یهویی تصمیم گرفتیم شب بریم رستوران . بعد یهویی تصمیم گرفتیم بریم غذای یونانی بخوریم . یک رستوران شیکان پیکان پیدا کردم . قبلش یک تلاش ناموفق برای پیدا کردن پالتو داشتم مثل همه روزهای قبل . یک پالتوی سبز رنگ میخوام ، سبز جنگلی ، سبز تیره ، تازه فهمیدم اسم رنگی که میخوام petrol هست . خیلی رنگ گرم و گیراییه ولی خب نیست که نیست . یعنی من دیگه تمام فروشگاه های اینجا رو از معمولی تا لاکچری و سوپر لاکچری زیر و رو کردم وهمچین پالتویی پیدا نکردم . یعنی یکی دو تا این رنگی پیدا کردم ولی جنساشون یا مدلشون مدنظرم نبود . تقریبا دیگه بیخیال شدم .
بعد افتادیم تو یک ترافیک سنگین . بعد یک صحنه ی تصادف دیدم که تا حالا اینجا ندیده بودم . ماشین چپ کرده بود . مجبور شدیم ماشین رو دورتر از رستوران پارک کنیم . وسط خیابون یک مسیر پیاده روی و دوچرخه سواری طویل بود با ردیف درختان بلند که تقریبا همه ی برگ هاشون زرد شده بود . اونجا یادآور بلوار کشاورز و دوران دانشجویی و سیگار کشیدن هامون بود . خندیدم و گفتیم احتمالا اینجا رو هم از رو بلوار کشاورز تهران ساختن !! آسمون سفید بود . گفتم شاید قراره برف بیاد .
رستوران گرم و غذا هم متفاوت بود . اینقدر از صبح و شب قبلش با ز از زمین و زمان حرف زده بودیم که فکر کردم دیگه حرفی ندارم ولی خب داشتیم ! ز میگه آمار دوستات که اومدن اینجا زیاد شده . میگم آره . میگه مدیونی اگه فک کنی حسودیم میشه . میخندم . میگه تو میدونی که رابطه ام با تو برام فرق داره و نمیخوام چیزی خرابش کنه دیگه ؟ میگم آره میدونم . حوصله ندارم توضیح بدم که خود اون هم برای من با هم فرق داره و من اینقد پیشش احساس راحتی میکنم که چیزایی رو براش باز میکنم که بعیده برای کس دیگه ای باز کنم . بهش میگم میدونی من بخوام یه چیزی رو بگم خیلی برام سخته ولی اگه بگن همونو بنویس میتونم تا فیهاخالدونش تشریحش کنم ؟ میگه آره میدونم . قبلا هم نوشتم که از خوشبختی های من اینه که اون همه چیز و میدونه ..
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]