در باب عشق مادری
میخوام بگم نه که هرکی بچه میاره از همون لحظه ای که بچه رو میذارن تو بغلش عاشقش میشه و میخواد خودش و جونش و فداش کنه بلکه من یکی رو میشناختم که میگفت تا ماه ها بعد از تولد بچه اش هیچ حسی بهش نداشته و بله میدونم این از نشانه های افسردگیه .
منم فکر میکنم اینقد که الان این بچه رو دوست دارم و دلم میخواد صبح تا شب به خودم بچسبونمش و مثل گربه ها لیسش بزنم ! چند ماه پیش نداشتم . دوستش داشتم و دلم میخواست هرکاری میتونم براش بکنم ولی این حس الان رو هم نداشتم . حالا یا بخاطر این بود که نوزاد خیلی آسیب پذیره و این روی حس ذاتی مادر تاثیر داره و به جای اینکه بخواد بچه اش رو بیشتر دوست داشته باشه میخواد بیشتر ازش محافظت کنه یا بخاطر اینه که عشق بچه یک طوریه که با خود بچه بزرگ میشه . اینو من موقع بزرگ شدن پنگوئن فهمیدم و یک روز با خودم گفتم اصلا من گنجایش این عشقی که هرروز داره بزرگ تر میشه رو دارم ؟! اون زمان هرروز که چیز جدیدی ازش می دیدم احساس میکردم در یک مرحله ی احساسی جدید هستم و یک طور دیگه ای دوستش دارم .
مخلص کلامم این بود که این پسر تپلی که از صبح تا شب در حال طی الارض توی خونه است و یک جوری این کار و انجام میده انگار کارمند یک شرکته و بدون توجه به هیچ کس و هیچ چیز باید وظایفش رو انجام بده رو خیلی دوست دارم . این مدلی که بدون توجه به من و بقیه هر کاری میخواد میکنه و برای رسیدن به نقاط موردعلاقه اش تلاش میکنه یک جوری هیجان زده ام میکنه که نمیتونم توضیح بدم :)
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]