تعطيلات هم داره تموم ميشه و از فردا همه بايد برگردن سر كار و زندگيشون . حتي همين بچه ي يك ساله ي من هم از فردا ميره پيش اين بنده خدايي كه قراره نگهش داره . من همچنان وقتي به دو هفته ي اخير نگاه ميكنم زندگيمو درست عين يك فيلم مي بينم كه موضوعش فراز و نشيب هاي زندگي زن جواني است كه هرروز در حال جنگيدنه و در بيشتر مواقع شكست خورده و خسته و ويرانه . مثل اون شب كه رسيدم خونه ي دوستم و وقتي درو باز كرد و من و ديد گفت : تو چرا اينقد داغوني ؟ حتي كانسيلر و خط چشم ذغال سنگي و رژ قهوه اي هم نتونسته بود قيافه مو عادي كنه . اشاره كردم به پسرك كه بغلم بود و دست و پا ميزد كه خودشو پرت كنه زمين و گفتم : از دست اين .. و اون گفت : اي بابا ...
-اولين بار كه رفتيم دكتر براي چك اپ پنگوئن شماره ي دو دكتر گفت كه راجع به جهش هاي رشدي بچه در يك سال اول زندگيش چيزي ميدوني ؟ و من گفتم نه . و اون گفت بهتره درباره ش مطالعه كنيد . رسيدم خونه و سرچ كردم و ديدم يك اپ وجود داره كه اين جهش ها رو با علائم و ويژگي هاش به سمع و نظر والدين محترم ميرسونه . براي اولين بار در زندگيم پول دادم و اپ رو خريدم . اپ هم هربار پيغام ميده كه : عزيزدل ! جهش رشدي شماره ي فلان بچه ات شروع شد و بعد ميري توش و ميبيني كه توضيح داده كه در اين جهش مغز بچه چه تغييراتي ميكنه و چه چيزهاي جديدي رو ياد ميگيره و با هربار ياد گرفتنش دهن تو چقدر قراره سرويس بشه . توي همه ي اين جهش ها يكي جهش چهار ماهگي و يكي جهش يك سالگي ازون جهش هاست . ازونا كه همراه با پسرفت خوابه و يك پارگي به تمام معناست . جهش يك سالگي اين بچه كاري با من كرد كه فوت پدرم نكرد . دقيقا يك ماه بود كه يك شب نتونستم درست بخوابم . تمام شب نق نق ميكرد و من تمام شب بيدار بود . به علاوه ي شبهاي كه واكسن خورده بود و كلا تا صبح بيدار بود و شبهايي كه بي دليل ساعت سه بيدار ميشد و تا ساعت شش بيدار بود . وسط هاش به جايي رسيده بودم كه تا يكي ميگفت تق ميشستم و يك ساعت گريه ميكردم . به قدري آسيب پذير شده بودم كه ممكن بود يك بلايي سر خودم بيارم . دهن همسرم هم بيشتر از پاره شد فقط تنها شانس زندگي من اينه كه اون آستانه ي تحملش از من خيلي بالاتره و اخلاقش هزار درجه از من بهتره و پسرش رو هم خيلي دوست داره !!
تازه ديشب و پريشب رو نرمال خوابيده و ما اندكي از مرحله ي فوت خارج شديم .
-رسيديم خونه ي دوستم و چند ساعت بعد همسرش هم گفت چقد خسته اي تو . و ديگه وارد جزييات نشدم كه آمارش از دستم خارج شده كه چند شبه كه نخوابيدم . شب سال نو بود . هوشياري من چيزي حدود سي چهل درصد ولي داشتم زندگي عادي مو مي كردم . با دوستم حرف ميزدم و تو آشپزي كمكش ميكردم . ساعت نزديك دوازده بود و پسرك همچنان بيدار بود . با خودم فكر ميكردم اگه همين الانا نخوابه ولش ميكنم و ميرم تو يك اتاقي و خودم ميخوابم تا صبح . و توي دلم هم ميدونستم كه حالا حالا خوابي در كار نيست . صداي ترقه ميومد و هر لحظه هم بيشتر ميشد . دوستم و بچه هاش كه اولين سالي هست كه اينجا بودن دويدند و رفتند روي تراس . آسمان رنگي و سحرآميز بود . سرماي هوا پريد توي خونه . با عجز به پسرك كه بغل پدرش بود نگاه كردم و با ناله به همسرم گفتم : اين چرا نمي خوابه ؟ و اون با مهربوني گفت : برو رو تراس نگا كن بيرون و . هزار سال هم نميخواستم برم توي اون سرما ولي رفتم . بيشتر از ده ثانيه دووم نياوردم و اومدم تو خونه . دوستم و بچه هاش هيجان زده شده بودند و ميگفتند : چه قشنگه .. و احتمالا قشنگ هم بود اما نه به چشم من . و اينطوري سال نو شد . شب تا صبح هر يك ساعت بيدار شدم و بچه رو آروم كردم. ساعت شش و نيم همسرم رو بيدار كردم و گفتم : من ديگه نميتونم . و سعي كردم بخوابم . از عادت هاي افتضاح خوابم اينه كه بايد همه جا تاريك باشه . با كوچك ترين باريكه ي نوري ميتونم بيدار و هوشيار بشم . خونه شون ازين كركره ها كه همه ي خونه ي آلمان دارن نداشت و كمتر از نيم ساعت بعد بيدار شدم چون همه جا روشن بود .
-تا ساعت سه خودمو به زور كشيدم . دوستم اصرار داشت كه روي مبل دراز بكش و من فكر ميكردم شايد قشنگ نباشه ! ولي يك جايي تو دلم گفتم گور باباي قشنگي و ادب و احترام . دراز كشيدم و به صحبتهاي دوستم گوش ميدادم . رو به روم همسرم و همسرش پي اس بازي ميكردند و دخترم و دخترش مثل تماشاچي ها بازي پدرشان را نگاه ميكردند و احتمالا بي صبرانه منتظر بودند نوبت خودشان بشود . چشم هام بسته مي شدند و به زور بازشون ميكردم . ساعت سه و بيست و هفت دقيقه بود . چشم هام بسته شد و تلاشم بيهوده بود . صداي دوستم از جايي در اعماق مي آمد كه ميگفت بيا فلان بازي رو بكنيم .. و صداي شوهرش كه گفت : اين وارده تو اين بازيا ..
چشم هامو باز كردم و ديدم سرم زير پتوئه . سرمو از زير پتو كشيدم بيرون و ساعت شش و ده دقيقه بود . من دو ساعت و خورده اي كجا بودم ؟! احساس كردم مرده بودم . واقعا هم مرده بودم و مرگ شيرين و بدون دردي هم بود . همسرم و همسرش و بچه ها همچنان جلوي تلويزيون بودند . سرم را كشيدم بالا . پسرك روي پاهاي دوستم خوابيده بود و دوستم به آرامي گفت : بگير بخواب .. دوباره فكر كردم چقدر زشت كه من اينطوري خودم رو دراز كردم و باز دم هركي روم يك پتو انداخته گرم ! و خودمو جمع و جور كردم . دوستم خنديد و با اشاره به همسرم گفت : انتقامتو ازش گرفتم . رنده رنده اش كردم و همسرم گفت : اره بابا اين چقد خشن بود .. كوتاهم نميومد . و من فكر ميكردم چرا اينا اينقدر خوشحالن ؟! و چطور آدما ميتونن با پي اس اينقدر خوشحال و خوش انرژي باشن ؟! من حتما افسردگي گرفتم .
-امروز بهترم . ديروز هم خوب بود . اميدوارم سال جديد بهتر از سال قبل باشه . يا حداقل به سختي سال قبل نباشه .
[ بازدید : ] [ امتیاز :
]