وبلاگ رایگان دانلود فیلم و سریال رایگان ساخت وبلاگ رایگان
حذف در پنل کاربری [X]
فضيلت هاي زندگي -

ابزار وبمستر

از توصيه هاي تراپيست و پارگي داستان شده ي من

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۴۰
گريپ فروت

امروز كه نشستم مقابل خانم تراپيست و اون گفت : شما هم كه هر بار خسته تر از دفعه قبل هستي .

سري پيش كه رفتم بعد از اينكه گفت شما چرا اينقدر خسته ايد ؟ سر حرفم باز شد و يكم اوضاع يك سال قبلم رو توضيح دادم . در آخر بهم گفت كه يك داستاني هست اينجا به نام Mutter Kind Kur به اين صورت كه بيمه براي مادراني كه از نظر روحي تحت فشار هستند يك چيزي شبيه اردو در نظر ميگيره به مدت سه هفته و مادر و بچه مي‌رن يه جاهايي نزديك دريا يا جنگل و روزها بچه رو نگه ميدارن و مادرها رو مثلا ميبرن كلاس يوگا يا شنا خلاصه تا يكم به حال عادي برگردن . گفت كه حتما پيگير بشيد از طريق بيمه تون و شركت كنيد . وقتي اومدم سرچ كردم ديدم خب خيلي خوبه كه همچين امكاناتي هست و واقعا خيلي جدي بهش فكر كردم . ولي بعد يه لحظه به خودم اومدم و فكر كردم ببين اوضاعم چقد داغونه كه تراپيستم همچين پيشنهادي بهم كرده ! البته ازون روز با هركي دربارش صحبت ميكنه ميگه سريع زنگ بزن و اينو براي خودت و بچه ات بگير ولي من هنوز اقدامي نكردم . علت ؟ نامشخص ! احتمالا نوعي از مازوخيست كه از زير فشار بودن خودم لذت ميبرم و از خدماتي كه در اختيارم هست هم استفاده نميكنم !!

امروز كه رفتم بعد از يك مقداري صحبت كردن گفت كه شما بايد حتما قرص خواب استفاده كنيد و دست كم يك دوره سه ماهه درست بخوابيد . تازه بعدش ما ببينيم كه در شرايط عادي واكنش شما مثلا در فلان شرايط چيه . گفتم خودمم حاضرم قرص بخورم ولي نميده كه اين دكتر لامصبم ! گفت چرا ميده . بهش بگو كه تراپيستم گفته بايد استفاده كنم . واقعيت اينه كه من از وسواس فكري رنج مي برم و قرص خوردن اصلا در مغزم تعريف نشده و اينقدر به عوارض احتمالي هر قرصي فكر ميكنم كه اصلا بيخيال ميشم ولي الان يك مدته كه واقعا فكر ميكنم نياز به انواع و اقسام قرص هاي خواب و اضطراب و اينا دارم ! خلاصه بعدش با Hausarzt ام نوبت داشتم . در كمال ناباوري وقتي بهش گفتم كه شرايط خوابم چطوريه ( و احتمالا با ديدن قيافه ام ) و بدون اينكه حرفي از تراپيست بزنم ، بعد از يك سري سوال و جواب‌ها برام يك قرص خواب نوشت . بهش گفتم پشت و گردنم همچنان درد ميكنه و برام نامه ي ارتوپدي نوشت و گفت كه بايد خودمو به يك ارتوپد نشون بدم . اومدم خونه و اينا رو براي همسرم تعريف كردم . اخم هاش رفت درهم و يك قيافه ي متفكري به خودش گرفت و گفت : ميشه عصرا پاشي از خونه بري بيرون ؟ برو استخر .. برو باشگاه .. . منم گفتم چشم !!

خلاصه كه

برانكارد بياريد

من و توش بذاريد

كه من خورد و خميرم

همين الان مي ميرم !!!



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از ذوق براي ديدن جاهاي جديد

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۳۹
گريپ فروت

ما هم كم كم فهميديم چطوري ميشه از زندگي بيشتر لذت برد . مثلا ما هم ياد گرفتيم از الان براي چهار ماه بعدمون برنامه ي سفر بريزيم و بعد كل اين چهار ماه رو خوشحال باشيم و منتظر .

مثل من كه از چند روزه منتظر ۱۲ اپريل هستم كه قراره به مدت هفت روز بريم پاريس . پاريس در فاصله ي پنج ساعتي ماست ولي ما هنوز نرفتيم . وقتي ايران بودم و فرانسه ميخوندم فكر ميكردم اگه يك روز در توانم باشه كه برم پاريس هرگز دريغ نميكنم و حالا مدتهاست ميتونم برم ولي نرفتم . شايد اصلي ترين دليلش اين باشه كه هركي اطرافمون رفته چندان راضي نبوده . همه ميگفتند اين تميزي و نظمي كه اينجا به وفور هست اونجا هيچ اثري ازش نيست . خودمون هم كه يكي دوتا شهر كوچيك دم مرزي فرانسه رو رفته بوديم همين حس رو داشتيم . شايد اين من رو يك مقدار نسبت به پاريس سرد كرده بود . و شايد اينكه مقصد جديد اين اطراف براي ما زياده و خب تا به پاريس رسيد يكم طول كشيد اما از وقتي اين تصميم رو گرفتيم احساس ميكنم قراره با يك چيز باشكوه رو به رو بشم و چرا تا الان اينو از خودم دريغ كردم و واقعا چطور تونستم براي ديدن پاريس اينقدر صبر كنم ؟! حتي فكر ميكنم اگه اين دوستم اينقدر اصرار نداشت كه بريم پاريس ، مقصد ما امسال ايتاليا بود . بهرحال دست تقدير داره ما رو مي كشونه پاريس و من كه الان دارم با اين واقعيت رو به رو ميشم تازه احساس ميكنم كه "اي واي چقد خوب " و پاريس بايد حتما خيلي جذاب بشه . مثل همون چيزي كه وقتي زبانش رو ميخوندم حس ميكردم . حالا شايد فكر كنيد از الان تا سه ماه ديگه كي مرده اس كي زنده ؟! و چطوري ميتوني براش خوشحال باشي ولي من بهتون شديدا توصيه ميكنم اين كارو بكنيد . براي يك تعطيلاتي از قبل برنامه بريزيد به اين شكل كه بليط و اقامتگاه و همه چيز رو صد در صد كنيد كه مطمئن باشيد تو اون تاريخ اونجا هستيد و بعد ببينيد چقدر روزهاي باقيمانده زيبا ميشن .

البته كه ترجيح من براي گشت زدن در پاريس به همراه چهار تا بچه نبود ! ولي بخاطر پنگوئن كه مدرسه ميره دست ما بسته است تو انتخاب تاريخ و البته كه وقتي دو تا بچه داري ترجيح ميدي با كسي بري كه اونم بچه داشته باشه و خدارو شكر كه اين دوست من اينجاست كه پنگوئن هم از ايران با بچه هاش دوست بود و الان هم با هم حسابي بهشون خوش ميگذره .

چند روز پيش كه صاحب خونه اي كه اجاره اش كرديم بهمون اوكي داد تا امروز هزار تا سوال عجيب غريب از چت جي پي تي پرسيدم درباره ي اينكه اونجا چي بخوريم ؟ اون خيابونش كه كافه هاي خوشگل داره كجاست ؟ كروسانت قيمتش چنده ؟! من با اينقد ميتونم عطر ديور مورد علاقه ام رو از خود ديور بخرم ؟ از اين آدرس تا ديزني لند رو با چه اتوبوسي بريم ؟ كتابخونه شكسپير و شركا رو چطور بريم ؟ كليسا نوتردام باز شد يا نه هنوز ؟ و.. كه حس ميكنم الاناس بگه " ديوانه ! تا سه ماه ديگه كلي مونده ! برو فعلا زندگيتو بكن بعد نزديك اون تاريخ كه شد بيا اين سوالا رو بپرس " و منم تعجب نخواهم كرد چون اين هوش مصنوعيه و ذوق آدميزاد رو براي ديدن جاهاي جديد نمي فهمه. البته من كلا براي اين موضوع زيادي ذوق دارم . يعني فكر ميكنم اينقد كه من ذوق دارم براي ديزني لند همين پنگوئن دختر نداره . يعني من با يك ذوقي ميگم : ميدوني قراره بريم ديزني ؟ و اون با يك حالت پوكر فيسي ميگه : اره بابا بهم گفت . و اونجا فهميدم حتي اين ذوق رو بچه ام هم نداره و من احتمالا يك جايي از سيم كشي هام مشكل داره !

خلاصه كه براي رسيدن دوازده اپريل خوشحالم . خيلي .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از بعد از پي ام اس

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۳۹
گريپ فروت

فقط من يك روز بعد از پشت سر گذاشتن پي ام اس !

از صبح پا ميشم و يك ريز قربون صدقه ي اهالي خونه ميرم . هزار تا پلن عجيب غريب تو ذهنم مي ريزم كه فقط تلسكوپ هوايي رو هوا كردن توش نيست ! مثل چي اين طرف و اون طرف ميرم و سوراخ سنبه هاي خونه رو تميز ميكنم . احساس ميكنم تمام انرژي هاي دنيا توم جمع شدند و به هر گوشه اي نگاه ميكنم جز نور و زيبايي چيزي نمي بينم . يادم نمياد دو روز پيش چرا اينقد گريه زاري ميكردم وقتي زندگي اينقدر شگفت انگيزه . تا دوازده شب دور خودم مي چرخم و هنوزم خسته نيستم و خوابم نمياد . الان يادم اومد عصر قهوه هم نخوردم . دلم مي‌خواد مثل يك پاندا لش كنم و چشم هامو ببندم و بابت اينكه زندگي اينقدر رنگين كمانيه تو دلم ذوق كنم . حتي رفتم روي ترازو و ديدم دوباره شدم ۶۶ كيلو ولي الان ميگم اشكال نداره كه . شصت و شيش كيلوت هم قشنگه ! نوش جونت هرچي خوردي . اصلا اينقد بخور بشي هفتاد و شيش . مگه چند بار قراره زندگي كني ؟! به قرآن همينطوري فكر ميكنم الان :))

و چون خيلي خجسته ام بگم كه اين پنگوئن پسر هم روزايي كه خوبه خيلي خوب و خوردنيه . مخصوصا الان كه ياد گرفته ناز كنه و بوس كنه و راه بره و با پاهاش به توپ بزنه و خودشو پرت كنه تو بغل من و مثل بچه گربه ها خودشو بماله بهم و بگه ماما . خيليييي خوردنيه و اينكه من تا الان نخوردمش اينه كه روزايي كه اذيت ميكنه هم خوب اذيت ميكنه !



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از جست و جو براي پيدا كردن باريكه هاي نوري در تاريكي

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۳۸
گريپ فروت

به خود امام نهم نميخوام اينجا ديگه غر بزنم و چس ناله كنم . در همين حد بگم كه دندون هاي آسياب دارن درميان درحاليكه نيش ها در نيومدن هنوز . دو هفته است در دماي زير صفر زندگي مي‌كنيم . چيزي مابين منهاي سه تا يك درجه . نه پايين تر و نه بالاتر . من وسط منجلاب پي ام اس هستم و احتمالا سه شبه كه نخوابيدم . يا شايدم بيشتر . شونه ها و گردن ام به شدت درد ميكنن و ديگه دارم مطمئن ميشم كه آرتروز گردن دارم . همين الانم نشستم نيم ساعت زار زدم !

چي بگم يكم خوب و باحال باشه ؟ ...

-آها چند روز پيش پنگوئن دختر اومد گفت مامان ؟ شما چرا ما رو نميذاريد پيش پرستار خودتون بريد رستوران ؟

واقعا اين بچه كجا همچين ايده اي رو ديده نميدونم ، فقط ميدونم از سن و سالش از همون اول جلوتر بود .

- اين خانمي كه پنگوئن پسر رو نگه ميداره دو تا پسر ديگه هم نگه ميداره . روز اولي كه رفتم يكي با مامانش بود و مامانش باهاش انگليسي صحبت ميكرد . وقتي مامانش رفت از خانم پرستار پرسيدم كه اين خانم امريكاييه يا انگليسي ؟ و اون گفت كه ايشون انگليسي هست اما فرانسه بزرگ شده . اونجا يك دوست پسر داشته و اين بچه رو باردار شده . بعد با يك خانم آشنا شده و فهميده كه تمايلاتش به سمت خانم هاست . الان هم آلمان زندگي ميكنه چون اون خانم آلماني هست . و اين بچه الان دو تا مامان داره .

يعني همش فسق و فجور ! بعد مرزهاي ذهن من هنوز نميفهمه چطور دو تا خانم ميتونن از هم خوششون بياد و از تصور اينكه چون به خلوت مي روند چيكار ميكنن حالم بد ميشه ! همچين خاورميانه ايِ عقب افتاده اي هستم !



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از تراپي ، خريد و شيريني هاي زندگي

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۳۶
گريپ فروت

-هفت ژانويه نوبت تراپي داشتم و بيست و سوم يك نوبت ديگه . راستش پشيمونم . احساس ميكنم دارم وقتم و تلف ميكنم . اينو جلسه ي پيش فهميدم . چون هرچيزي كه داشتم ميگفتم رو خودم هزار و شونصد بار بهش فكر كرده بودم و نتيجه گيريش رو هم كرده بودم و دوباره بازگو‌ كردنش هيچ نگاه جديدي بهم نمي داد . اصلا همونطور كه به خانم دكتر هم گفتم اينقدر در چهار پنج سال اخير خودمو تاريخچه مو زير و رو كردم و تحليل كردم كه ديگه نقطه ي تاريكي نمونده . هنوز كلامي منعقد نشده بود خودم جواب خودمو ميدادم . اصلا يك لحظه فكر كردم اينقدر بزرگ شدم و به بلوغ رسيدم كه اين جلسات چيز جديدي برام نخواهد داشت . خانم دكتر هم چيز‌ خاصي نميگفت . چون خودم ميگفتم و تحليل ميكردم و بعدم نتيجه گيري ميكردم و اونم با سر تاييدم ميكرد . دلم نميخواد ديگه ادامه بدم . دلم نميخواد ديگه چيزي رو شخم بزنم . از اين شخم زدن در اين سال‌هاي اخير به شدت خسته و فرسوده شدم .

دلم ميخواست يكي بود و ميتونست درد بعضي چيزها رو برام كمتر كنه يا رد بعضي چيزها رو كه هنوز بعد از سالها به شدت اذيتم ميكنه رو پاك كنه ولي ميدونم فرويد هم طرف مقابلم بود نميتونست كاري بكنه . دلم ميخواست يكي بود كه ميتونست كاري كنه كه ديگه بعضي چيزها رو خواب نبينم . مثلا لوكيشن نود درصد خواب هام خونه ي دوران كودكيم نباشه ! واقعا چطوري ميتونه اين همه خواب با موضوعات مختلف در يك مكان رخ بده ؟! و اين چه ناخودآگاه تخمي تخيلي ايه ؟!

- در اين مدت اخير تا تونستم پول به جاخالي گاو زدم . همين دو شب پيش نميدونم چرا نصف شبي رفتم تو اپ ها اند ام و ديدم تخفيف داره و براي بچه ها و خودم چيزي خريدم . پريروز هم رفتيم بيرون راه بريم و باز يك بافت خريدم . همه ي اين ها درحاليِ كه وقتي تو دسامبر كاپشن و پالتوي مورد علاقه ام رو خريدم ديگه به ‌خودم قول دادم تا اطلاع ثانوي هيچي براي خودم نخرم .

پي ام اس اينطوريه . شما ميشيني و به خودت بابت رفع نيازهاي اوليه ات هم فحش ميدي . اينكه من لباس خريدم علتش اين بود كه از سال اولي كه اومده بودم اينجا بافت نخريده بودم و بافت هام در شست و شوي هاي مكرر آب رفته بودند ! ولي الان دو روزه كه هيچي تو كت ام نميره و حاضرم برم تو دهه شصت و از شدت محروميت بميرم يا برگردم به دوران ماقبل تاريخ و با يك برگ روي جاخاليم راه برم ! ولي نرم تو تخفيف ها اند ام دو زار بدم يه چيزي بخرم !

و ديروز كه يك جوش زيبا از زير پوستم درومد با خودم فكر كردم كه با اجازه ي همه زنان در همه ي دوران هاي تاريخ ، من به شخصه جاخالي ميكنم به اين تكامل كه توش يا بايد باردار بشي كه درگير عوارض پي ام اس نشي و بعد اونطوري بگا ميري يا هرماه بخاطر اينكه باردار نشدي مغز و بدنت اينطوري تورو به فنا ميدن !

- و اون روز داشتم به مامانم ميگفتم كه از تنهاييت لذت ببر . ازينكه هر زمان دوست داري ميري بيرون و هرزمان خسته اي ميخوابي و هر زمان دلت مي‌خواد بيدار ميشي و اون گفت : شيريني زندگي به همين چيزايي كه الان براي تو سخته . خواستم بگم زندگيم خيلي شيرينه . اينقد شيرين و خوشمزه است كه دارم انگشتامم باهاش ميخورم !



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از جهش رشدي يك سالگي ، سال نو و همچنان پارگي

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۳۵
گريپ فروت

تعطيلات هم داره تموم ميشه و از فردا همه بايد برگردن سر كار و زندگيشون . حتي همين بچه ي يك ساله ي من هم از فردا ميره پيش اين بنده خدايي كه قراره نگهش داره . من همچنان وقتي به دو هفته ي اخير نگاه ميكنم زندگيمو درست عين يك فيلم مي بينم كه موضوعش فراز و نشيب هاي زندگي زن جواني است كه هرروز در حال جنگيدنه و در بيشتر مواقع شكست خورده و خسته و ويرانه . مثل اون شب كه رسيدم خونه ي دوستم و وقتي درو باز كرد و من و ديد گفت : تو چرا اينقد داغوني ؟ حتي كانسيلر و خط چشم ذغال سنگي و رژ قهوه اي هم نتونسته بود قيافه مو عادي كنه . اشاره كردم به پسرك كه بغلم بود و دست و پا ميزد كه خودشو پرت كنه زمين و گفتم : از دست اين .. و اون گفت : اي بابا ...

-اولين بار كه رفتيم دكتر براي چك اپ پنگوئن شماره ي دو دكتر گفت كه راجع به جهش هاي رشدي بچه در يك سال اول زندگيش چيزي ميدوني ؟ و من گفتم نه . و اون گفت بهتره درباره ش مطالعه كنيد . رسيدم خونه و سرچ كردم و ديدم يك اپ وجود داره كه اين جهش ها رو با علائم و ويژگي هاش به سمع و نظر والدين محترم ميرسونه . براي اولين بار در زندگيم پول دادم و اپ رو خريدم . اپ هم هربار پيغام ميده كه : عزيزدل ! جهش رشدي شماره ي فلان بچه ات شروع شد و بعد ميري توش و ميبيني كه توضيح داده كه در اين جهش مغز بچه چه تغييراتي ميكنه و چه چيزهاي جديدي رو ياد ميگيره و با هربار ياد گرفتنش دهن تو چقدر قراره سرويس بشه . توي همه ي اين جهش ها يكي جهش چهار ماهگي و يكي جهش يك سالگي ازون جهش هاست . ازونا كه همراه با پسرفت خوابه و يك پارگي به تمام معناست . جهش يك سالگي اين بچه كاري با من كرد كه فوت پدرم نكرد . دقيقا يك ماه بود كه يك شب نتونستم درست بخوابم . تمام شب نق نق ميكرد و من تمام شب بيدار بود . به علاوه ي شبهاي كه واكسن خورده بود و كلا تا صبح بيدار بود و شبهايي كه بي دليل ساعت سه بيدار مي‌شد و تا ساعت شش بيدار بود . وسط هاش به جايي رسيده بودم كه تا يكي ميگفت تق ميشستم و يك ساعت گريه ميكردم . به قدري آسيب پذير شده بودم كه ممكن بود يك بلايي سر خودم بيارم . دهن همسرم هم بيشتر از پاره شد فقط تنها شانس زندگي من اينه كه اون آستانه ي تحملش از من خيلي بالاتره و اخلاقش هزار درجه از من بهتره و پسرش رو هم خيلي دوست داره !!

تازه ديشب و پريشب رو نرمال خوابيده و ما اندكي از مرحله ي فوت خارج شديم .

-رسيديم خونه ي دوستم و چند ساعت بعد همسرش هم گفت چقد خسته اي تو . و ديگه وارد جزييات نشدم كه آمارش از دستم خارج شده كه چند شبه كه نخوابيدم . شب سال نو بود . هوشياري من چيزي حدود سي چهل درصد ولي داشتم زندگي عادي مو مي كردم . با دوستم حرف ميزدم و تو آشپزي كمكش ميكردم . ساعت نزديك دوازده بود و پسرك همچنان بيدار بود . با خودم فكر ميكردم اگه همين الانا نخوابه ولش ميكنم و ميرم تو يك اتاقي و خودم ميخوابم تا صبح . و توي دلم هم ميدونستم كه حالا حالا خوابي در كار نيست . صداي ترقه ميومد و هر لحظه هم بيشتر مي‌شد . دوستم و بچه هاش كه اولين سالي هست كه اينجا بودن دويدند و رفتند روي تراس . آسمان رنگي و سحرآميز بود . سرماي هوا پريد توي خونه . با عجز به پسرك كه بغل پدرش بود نگاه كردم و با ناله به همسرم گفتم : اين چرا نمي خوابه ؟ و اون با مهربوني گفت : برو رو تراس نگا كن بيرون و . هزار سال هم نميخواستم برم توي اون سرما ولي رفتم . بيشتر از ده ثانيه دووم نياوردم و اومدم تو خونه . دوستم و بچه هاش هيجان زده شده بودند و ميگفتند : چه قشنگه .. و احتمالا قشنگ هم بود اما نه به چشم من . و اينطوري سال نو شد . شب تا صبح هر يك ساعت بيدار شدم و بچه رو آروم كردم. ساعت شش و نيم همسرم رو بيدار كردم و گفتم : من ديگه نميتونم . و سعي كردم بخوابم . از عادت هاي افتضاح خوابم اينه كه بايد همه جا تاريك باشه . با كوچك ترين باريكه ي نوري ميتونم بيدار و هوشيار بشم . خونه شون ازين كركره ها كه همه ي خونه ي آلمان دارن نداشت و كمتر از نيم ساعت بعد بيدار شدم چون همه جا روشن بود .

-تا ساعت سه خودمو به زور كشيدم . دوستم اصرار داشت كه روي مبل دراز بكش و من فكر ميكردم شايد قشنگ نباشه ! ولي يك جايي تو دلم گفتم گور باباي قشنگي و ادب و احترام . دراز كشيدم و به صحبتهاي دوستم گوش ميدادم . رو به روم همسرم و همسرش پي اس بازي مي‌كردند و دخترم و دخترش مثل تماشاچي ها بازي پدرشان را نگاه مي‌كردند و احتمالا بي صبرانه منتظر بودند نوبت خودشان بشود . چشم هام بسته مي شدند و به زور بازشون ميكردم . ساعت سه و بيست و هفت دقيقه بود . چشم هام بسته شد و تلاشم بيهوده بود . صداي دوستم از جايي در اعماق مي آمد كه ميگفت بيا فلان بازي رو بكنيم .. و صداي شوهرش كه گفت : اين وارده تو اين بازيا ..

چشم هامو باز كردم و ديدم سرم زير پتوئه . سرمو از زير پتو كشيدم بيرون و ساعت شش و ده دقيقه بود . من دو ساعت و خورده اي كجا بودم ؟! احساس كردم مرده بودم . واقعا هم مرده بودم و مرگ شيرين و بدون دردي هم بود . همسرم و همسرش و بچه ها همچنان جلوي تلويزيون بودند . سرم را كشيدم بالا . پسرك روي پاهاي دوستم خوابيده بود و دوستم به آرامي گفت : بگير بخواب .. دوباره فكر كردم چقدر زشت كه من اينطوري خودم رو دراز كردم و باز دم هركي روم يك پتو انداخته گرم ! و خودمو جمع و جور كردم . دوستم خنديد و با اشاره به همسرم گفت : انتقامتو ازش گرفتم . رنده رنده اش كردم و همسرم گفت : اره بابا اين چقد خشن بود .. كوتاهم نميومد . و من فكر ميكردم چرا اينا اينقدر خوشحالن ؟! و چطور آدما ميتونن با پي اس اينقدر خوشحال و خوش انرژي باشن ؟! من حتما افسردگي گرفتم .

-امروز بهترم . ديروز هم خوب بود . اميدوارم سال جديد بهتر از سال قبل باشه . يا حداقل به سختي سال قبل نباشه .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

باز هم از ابي

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۳۴
گريپ فروت

يكي از چيزهايي كه درباره ي زبان فارسي هيجان زده ام ميكنه اينه كه به شدت عاشقانه و عارفانه است ، البته من به همه ي زبانهاي دنيا مسلط نيستم و نميدونم ديگه چه زباني اينقدر ميتونه مفاهيم عاشقانه رو لطيف بيان كنه ولي با همين دانشي كه از انگليسي و آلماني دارم همچين سطحي از شعر و آهنگ رو توش نديدم .

و اگه كلام عاشقانه يك طيف داشته باشه ، براي من اين آهنگ ابي اون اخراشه . به نظر من كه فضاي عجيب غريبي از رمانتيك رو ارائه ميده اصلا و البته كه اون جوري كه ابي ميخونه هم يك دنياي ديگه است .

حالا اينكه در اوج آهنگ يهو مهشيد خانم توي فيلم پاميشن كف ميزنن براي آقاشون هم شانس ماست ديگه ! يعني يه جوري پاشد فاتحه ي فيلم و آهنگ و عاشقانه ي مورد علاقه ي و لحظه ي بزرگ زندگي منو منو خوند كه تا ابد يادم بمونه !!

و چون يك عمر اون صداي ابي كه ميگفت : قربون اون رقص خوشگلتون برم توي سرم بود و هيچ وقت فكر نميكردم خودش اينقدر بامزه برقصه اينم اينجا ميذارم . البته من داشتم ذوق ميكردم با رقصيدنش كه يهو اين دوست ما درومد گفت : پيرمردي مي رقصه ! پير شده ديگه !!! واقعا توهين بزرگي بود . به نظر من كه خيلي هم سرخوش و با عشق مي رقصه و خدا هزارسال حفظش كنه :)

پي نوشت : همونطور كه مشخصه در آهنگ اول از ريتم خارج ميشه ولي خب من اينطوريم كه تو اصلا گند بزن به آهنگ ولي فقط بخون ! :)



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از بهترين ابي دنيا

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۳۴
گريپ فروت

از كنسرت ابي برگشتيم . عجيب هم نيست كه نميتونم بخوابم . در چند ساعت گذشته اينقدر احساسات مختلف و بالا و پايين رو تجربه كردم كه همين كه سكته نكردم و هنوز دارم نفس مي كشم جاي شكرش باقيه .

چقدر اين تجربه شگفت انگيز بود . چقدر احساس زنده بودن ميكنم ، احساس خوشبختي بخاطر همچين تجربه اي و چقدر خوشحالم براي اين زندگيم . ابي هنوز هم ابيه حتي اگه نفس كم بياره يا شعر يادش بره . من حتي وسط كنسرت فكر ميكردم ابي هميشه ابي بوده چه وقتي ميگفتن مست ميره روي سن و شعرها رو اشتباه ميخونه ، چه وقتي ميگفتن به خليج فارس گفته خليج عرب ، چه وقتي سال‌هاي سال فيلم هاي كنسرتش درميومد كه گند ميزد . ابي هميشه ابي بوده . امشب هم چندباري كنترل صداش از دست خارج شد و چند جايي اشتباه خوند اما چه اهميتي داشت واقعا ؟! ابي هنوز آهنگ هاش رو همونطوري ميخونه كه يك عمر شنيدي و واقعا هيچ اهميتي نداره اگه هركاري ميكنه . حتي وقتي اومد روي سن و قبل از اينكه شروع كنه به خوندن گفت : آيييي ماشالااااا :) من فكر كردم اگه كنسرت همينجا هم تموم شه من ديگه چيزي نميخوام . ولي ابي هنوزم ابيه و ميتونه دو ساعت روي سن بخونه و آدم رو به اوج ببره . هرچند كه من تمام امشب فكر ميكردم چقدر عجيبه كه اوني كه رو به روي من ميخونه اينقدر پيره و درحاليكه من هنوز جوونم و تموم زندگيم اهنگاشو شنيدم . يعني فكر ميكردم اين رويارويي از نظر زماني درست نيست . يا من بايد پيرتر مي بودم يا ابي جوون تر كه بتونم اونو به همه ي خاطراتم يك جوري ربط بدم .

آخ كه چقدر فكر ميكنم چيزي دارم براي نوشتن . كنسرت ابي لحظه لحظه ي تمام دوران هاي زندگيم رو عين يك فيلم جلوي چشمم مياورد . اينه كه مثل چي اشك مي ريختم و گريه ميكردم . حتي وسط هاش به زار زار زدن افتاده بودم و موجبات نگراني همراهان رو فراهم كرده بودم ! حق هم داشتم . اون ميخوند و زندگي من جلوي چشمم پخش مي‌شد . نوجووني ام ، سال‌هاي دانشگاه ، مسيرهاي طولاني قطار ، روزهاي اول بچه داري ، روزهاي تنهايي ، روزهاي اول مهاجرت ، روزهاي خوشحالي ، روزهاي ناراحتي ، حتي دوران كودكي ام وقتي توي اون ضبط سياه گنده كاست هاشو ميگذاشتن . و اشك ميريختم چون دلم به حال خودم و نسل خودم مي سوخت كه تمام زندگيشون يك خواننده ي خوب داشتن . اينقدر دست خالي كه تمام خاطراتشون گره خورده به يك صدا . و بعد احساس ميكردم خوشبخت ترين آدم روي كره ي زمين ام كه حداقل يك بار تونستم بدون واسطه ببينمش و بشنومش . و به جاي زار زدن يك لبخند رضايت ميشست روي صورتم . و بعد اون ميگفت بيايد با هم برقصيم و بلند ميشدم و مي رقصيدم و فكر ميكردم هيچ وقت اينقدر خوب نرقصيدم . ابي خداست و الهي كه دست كم صد و بيست سال زنده باشه و بهترين زندگي دنيا رو بكنه و منم اينقدر خوش شانس باشم كه يك بار ديگه ببينمش .

الان هنوز سكته نكردم ولي شايد تا فردا بكنم . اگه نكردم ميام يكي دو تا فيلمي كه در حاليكه داشتم از هيجان مي مردم گرفتم و احتمالا نه سر داره نه ته رو ! اپلود ميكنم .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از تعطيلات ، شبهاي آروم و زمستون

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۳۳
گريپ فروت

-يك طوري همگي تعطيليم و داريم توي تعطيلات ريلكس مي‌كنيم و سرماي هوا رو از پشت شيشه مي بينيم و زمان ميگذرونيم و در يك كلام كريسمس رو erleben مي‌كنيم ( و اين فعل به معناي تجربه كردن چيزي به طور عميق و شخصي است ) كه انگار از توي شكم مادرم كريسمس ها تعطيل بوده و هميشه ي خدا در اين ايام داشتيم ريلكس مي كرديم !

-ولي دقيقا همين امسال هست كه اوضاع اينطور پيش رفته كه همه تعطيليم و اطرافيانمون هم همه تعطيلن و ميتونيم با هم باشيم . درست مثل پريشب . ز و ح اومده بودن پيش ما كه شب پيتزا درست كنيم . خونه آروم بود و بيرون به شدت سرد . هايده گذاشتم زير حرف هامون . پيتزا درست كرديم كه خيلي خوشمزه شد . بعد ح گفت كه برنامه ريزي براي همين امشب يك خصلت هايي مي‌خواد كه مثلا ما نداريم ولي شما دارين . همين پيتزا درست كردن و آهنگ گذاشتن و فيلم گذاشتن و شمع روشن كردن و ... :) هيچ وقت فكر نميكردم اين كارها استعداد بخواد يا اصلا چيز خاصي بخواد و فكر ميكردم همه ميتونن اين كارو بكنن اينه كه گفتم : برگزاري مراسمي مثل تولد اون شب شايد اين چيزي كه تو ميگي رو بخواد ولي اين پيتزا درست كردن و اينا رو كه نه خدايي . ولي اون دوباره گفت چرا . بهش فكر نكردم ولي شايد راست ميگه . من كه به شخصه دوست دارم تجربه هاي خوبي فراهم كنم براي كسايي كه ميان خونه ام ولي اينكه چقد موفق بودم رو هيچ وقت بهش فكر نكردم . حتي يك بار فكر ميكردم اگه امريكا به دنيا ميومدم احتمالا ميشدم ازينايي كه مراسم عروسي برگزار ميكنن ! ازينكه چيزي رو بسازم براي بقيه كه تو خاطرشون بمونه لذت ميبرم . ازينكه ببينم به بقيه داره خوش ميگذره هم خيلي لذت ميبرم . بگذريم .

بهرحال شب آروم و زيبايي رو گذرونديم و آخر شب دو سه تا قسمت از فيلم the ballad of buster Scruggs رو ديديم . چون اين فيلم مورد علاقه ي همسرمه و از هزار سال پيش كه ديدم هربار ميگه بيا دوباره ببينيمش ! يك قسمتي داره كه جواني تصميم ميگيره يك بانك صحرايي رو بزنه . اون قسمتش به نظرم از همه ي قسمتاش ديدني تره .

-هوا اصلا در كلام نميگنجه . به معني واقعي كلمه تخيليه . اگر اين دورهمي ها نباشه واقعا ويران كننده است . سرد و تاريك و مه آلود . قسمت مه آلودش كه قسمت خوب ماجراست . مابقي واقعا از پا ميندازت . نميدونم من چرا هنوز سرپام . شايد چون اينقدر با اين بچه درگير و پاره ام كه فرصت نميكنم از پنجره بيرون رو هم ببينم و بعد فكر كنم كه چه حسي دارم توي اين آب و هوا ..

-باورم نميشه فردا شب كنسرت ابيِ. هيچ كدوم باورمون نميشه . خيلي روياييه واقعا :)


موضوعات مرتبط: فضيلت هاي زندگي
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]

از بازيگر فيلم شدن تا تولد و يلدا و كريسمس و سال نو

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۳۲
گريپ فروت

هنوزم فكر ميكنم من بازيگر يك فيلم سينمايي ام و زندگيم داره از ابعاد مختلف فيلم برداري ميشه . البته اينو هفته ي پيش خيلي بيشتر حس ميكردم و الان كم تر . هفته ي پيش كه فكر مي كردم واقعا توي يك فيلم بودم كه شخصيت اولش زنيه كه تصميم گرفته براي تولد چهل سالگي همسرش و يك سالگي پسرش تولد بگيره و ساعات خوشي داشته باشه . شب يلدا رو دوست داره و خوشحاله كه به جز يلدا مناسبت هاي ديگه اي هم داره . اما درست از هفته ي قبلش همه ي برنامه هاش به شكلي بهم ميريزه . اول هفته پسرك واكسن يك سالگيش رو ميگيره و چهار شب تب ميكنه . زن يك هفته ي تمام شب تا صبح بيداره و روزها از خستگي نميدونه چطوري خودشو نگه داره . اوضاع با جزييات اينقدر فاجعه بود كه اصلا در توانم نيست توضيح بدم . ميزان پارگي غيرقابل اندازه گيري ! البته فيلم پايان خوبي داشت و مهموني به خوبي و خوشي برگزار شد و به خودمم خوش گذشت . ولي ذكر اين نكته هم ضروريه كه چندين نفر بهم كمك كردند كه به خوشي و خوشي گذشت وگرنه من دست تنها داستان رو از بيخ كنسل ميكردم . قاعدتا فيلم بايد همون شب تموم مي‌شد ولي من هنوزم فكر ميكنم توي يك فيلمم كه همه چيز از دستم خارج شده و نميدونم بايد از كجا شروع كنم و چي رو به چي وصل كنم كه اوضاع يكم دستم بياد .

همين بعدازظهر كه با صداي محو كليساي خونه از خواب بيدار شدم ، حس وقتايي كه ظهر ميخوابي و عصر كه بيدار ميشي هوا يك گرگ و ميشي هست كه نميفهمي صبحه ، شبه ، عصره يا چي بهم دست داد . كليسا به مناسبت شب مقدس كه امشب باشه داشت سنگ تموم ميذاشت . بيدار شدم و فهميدم چهار ساعت خوابيدم و خب احتمالا فيلمي در كار نيست و خواب هم نمي بينم . يك مقدار خونه رو تميز كردم و حس ام بهتر شد . و بعد از همون موقع نشستم جلوي تلويزيون و هر چرت و پرتي كه در هرجايي موجود بود رو ديدم . هنوز اينقدر خسته ام كه چهار ساعت خوابيدن چيزي رو توام تغيير نميده . فقط از حالت سر درد و سرگيجه خارج ميشم . شونه هم همچنان درد ميكنه و نميدونم چرا ورزش هايي كه دكتره داد رو انجام نميدم و منتظر چه معجزه اي هستم دقيقا ؟!

اما غير ازون روزهاي كريسمس و سال نو دارن كم كم برام معنادار و پر خاطره و شيرين ميشن . البته اگه اين بچه بذاره مزه يك چيزي به زير زبون آدم برسه !

و خلاصه كه سال خوب و خوشي رو براي همه آرزومندم .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
فضيلت هاي زندگي
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فضيلت هاي زندگي است. || طراح قالب avazak.ir