ابزار وبمستر

صدام کن که دوباره بشم عاشق عاشق

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۲۳
گریپ فروت

-عصبانی ام . چون غریب به هزار بار ، شاید دو هزار بار ، حتی میتونه سه هزار بار هم باشه که گفتم از یک موضوعی خوشم نمیاد . یعنی نه اینکه خوشم نمیاد ، متنفرم و روی رابطه مون به شدت تاثیر داره . به شدت ناراحتم میکنه و تمام آرامش مو میگیره . به شدت . وقتی بازم تکرار میشه یعنی چی ؟ واقعا تکرارش چه معنی ای داره به جز اینکه "برام مهم نیس تو داری چی میگی ؟!" این و با عشق گفتم ، با خواهش گفتم ، با جدیت گفتم ، با عصبانیت گفتم ، با مهربونی گفتم ، به آلمانی گفتم ! و الان دیگه مطمئنم که طرف مقابل من براش مهم نیست . والسلام . و آره عصبانیم که اونی که خودشو به زمین و هوا میزنه منم و اونی که به هیچ جاش نیست طرف مقابلم ! بعضی موقعیت ها هست که اینطوریه که باید پرتشون کنی یک گوشه و نگران عواقبشون نباشی وقتی اونی که باید نگران عواقبش باشه نیست . ولی من چون اسکولم و‌ باید نگران همه چیز باشم این موضوع ساده رو نمی فهمم .

-تمام امروز هوا مه آلود بود . عصری دنبال یک سری کار اداری و علافی دوباره رفتم فرانفکورت و اونجا هم به شدت مه آلود بود . ساختمون های بلند تا نصفه دیده میشدند و نصف دیگرشان در مه گم بود . خیلی رویایی . برگشتنی یک میکسی از اسپاتیفای گذاشتم . بعد وسط یک سری آهنگ جدید یهو یک آهنگ از هایده پلی شد . من فکر کردم با همه ی زیبایی این جاده ی مه آلود ، چقدر دلم گرفته و خسته ام . حتی این شونه درد لعنتی که مدتیه مثل بختک افتاده روی جونم هم بیش از اندازه روی دوشم سنگینی کرد . در همین اثناها وارد اتوبان شدم و سرعتم که به سرعت زیاد شد صدای آهنگ هم اتوماتیک بلند شد و یهو حس کردم هایده ایستاده جلوم و داره فریاد میزنه : صدااام کن که دوباره ، بشم عاشق عاشق ... روح این زن الهی که شاد و در آرامش باشه که در همین دو تا جمله اش چقدر حس و داستان و رنگ و صدا بود . ترکیب صداش با اون هوای مه آلود و تنهایی من چیز اندوه بار و‌افیونی ای شده بود . اینقدر اندوه بار بود که میخواستم اشک بریزم . واقعا میخواستم اشک بریزم اونجایی که گفت : تو قلبت کی عزیزتر شده از من ؟ واقعا تو قلب احمقش کی عزیزتر شده از کسی که میگه "بیام با یه اشاااااااره" ؟! جاده ی مه آلود ترسناک و هیجان انگیزه . وقتی از ماشین های لاین بقلی فقط چراغ هاشونو میبینی و از لاین خودت به سختی فاصله ی کوتاهی از روبه روت رو . برگشتم خونه و فهمیدم برای طرف مقابلم مهم نیستم . به همین سادگی و سرراستی . و فکر کردم باید یک جوری تلافی کنم . ولی میدونم تلافی نمیکنم . فردا بیدار میشم . میرم تو قیافه . بعد فراموش میکنم و حتی ممکنه دوباره خواهش کنم که باهام این رفتار و نکنه . دوباره بشینم و توضیح بدم که این رفتار چه تاثیری روی من داره ، با عشق ، با عصبانیت ، با مهربونی ، با دعوا . همینقدر اندوه بار .

-اوضاع خیط است که من سرم رو میگیرن چیزم اینجاست چیزم رو میگیرن سرم اینجاست !



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
فضیلت های زندگی
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فضیلت های زندگی است. || طراح قالب avazak.ir