ابزار وبمستر

از بچه داری تا با مخ زمین خوردن

۴ بهمن ۱۴۰۳
۰۸:۵۰:۲۸
گریپ فروت

-من میخوام اول از همه ازین تیریبون به تمام مادرهایی که یک پسر باردارن ، یک نوزاد پسر دارن ، یک خردسال پسر دارن و یک پسر بزرگ کردند بگم که شما واقعا نمونه و بی نظیرید و دم شما گرم و خداوند بهتون هزارسال تن و روح سالم بده .

-با این مقدمه هم بگم که باز این بچه داره منو پاره میکنه . از ساعت شش و نیم صبح بیدار میشه و به قرآن که این بدترین جاشه ! و میچسبه به من الی شب که با زور و مصیبت به خواب میره . این وسط هم دست کم دو الی سه بار من و به مرز جنون می رسونه . تمام روز هم باید چشمم بهش باشه چون به مجردی که حواسم نباشه ( و خود نیم وجبی اش هم قشنگ حواسش هست و میشینه کمین میکنه که من کی حواسم پرت میشه ) یا میره پای گلدون و هنوز خودشو بالا نکشیده دستاشو میکنه تو خاکا و اگه من تا اینجا هنوز نفهمیده باشم مشت مشت خاک ها رو میریزه بیرون و اگه من تا اینجا هم نفهمیدم باشم یک مشت خاک میکنه تو دهنش یا میره سراغ کمد ها ( که تا امروز هم لطف کرده و دوتا از چینی هایی که من با چه بدبختی از ایران با خودم آوردم رو شکونده ) یا میره سر کابینت ها و خیلی با دقت تمام محتویاتشون رو یکی یکی و دقیقا یکی یکی پرت میکنه بیرون و از صدای خوردنشون به زمین لذت میبره و بعد رول های پلاستیک رو باز میکنه ، باز اینجا کمین میکنه که من کی حواسم نیست و میره سراغ کابینت سطل آشغال و با یک عشقی دستشو میکنه تو آشغالا ! و بعد که بخاطر همه ی این کارها بهش تذکر داده میشه و از همشون منع میشه میچسبه به پای من و شروع میکنه غرغر کردن . و امروز فکر کردم اینقدر که من تو این مدت چیز میز جمع کردم و خونه رو مرتب کردم تو همه ی زندگیم نکرده بودم ! یعنی یک طوری آخر شب تمام بدنم خسته و کوفته از دنبالش دویدن ، بغلش کردن ، سرو کله زدن باهاش ، شنیدن صدای جیغ هاش ، جمع کردن وسایل از پشت سرش و هزارتا ماجرای دیگه میشه که نمی فهمم اصلا چطوری تا همینجام جان سالم به در بردم .

بعد شب عوض اینکه بگیره خودش بخوابه اینقدر نمیخوابه و نمیخوابه و نمیخوابه که من ترجیح میدم برم دسشویی و یک‌ سیفون بکشم رو خودم و برم پایین ! یعنی دقیقا منو به همین مرز از بی اعصابی میرسونه و وقتی همه از خستگی مردن اونم غش میکنه و اینجا مفتخرم از فعل خوابیدن استفاده نکنم چون نمیخوابه که ! دقیقا غش میکنه .

-شونه درد و پشت درد و گردن درد و مچ درد همچنان به قوت خود باقی هستند . دکتر که رفتم یک معاینه ی بالینی کرد و هر دفعه یک جایی از بدنم رو کشید و پرسید که اوکی ای ؟ و من گفتم نخیر درد میکنه . و اون گفت خب ولی ماهیچه ها مشکلی ندارن ! درواقع درد من به هیچ جای دکترم گرفته نشد و تشخیصشون این بود که باید ورزش کنم . بعد خودش شخصا رفت و یک برگه پیرینت گرفت و داد دستم که روش یک سری تمرین رو توضیح داده بود و بعد هم روانه ی خونه ام کرد !

-بعد دیروز پنگوئن اومد و شروع کرد رژه رفتن روی مخ من که پاشو با هم فوتبال بازی کنیم !! آخه من مادرم فوتبالیست بوده ؟ پدرم فوتبالیست بوده ؟ خودم فن فوتبالم ؟ ولی مگه می‌شد راضیش کرد . خلاصه پاشدم با دامن و جوراب شلواری به فوتبال بازی کردن ! شوهرم هم دید جو خیلی گرمه اومد گفت من و پنگوئن ، تو تنها . منم دیدم اوضاع داره حیثیتی میشه یک جایی وسط های بازی اومدم از بین دوتاشون رد شم که نمیدونم چه محاسباتی تو ذهنم کردم که لیز خوردم روی پارکت ها و با یک صدای مهیب افتادم روی قسمت راست بدنم و شونه و پشت و گردن و دستم یک صدا یک درد عجیب و غریب رو فریاد زدند ! و فکر کردم خب ، عالی شد ! الان باید برم کل قسمت راست بدنم و گچ بگیرم و داشتم خودمو توی گچ تصور میکردم که چشمامو باز کردم و دیدم همسرم و پنگوئن و اون یکی پنگوئن دیگه اومدن بالای سرم و نمیدونم چرا تو قیافه ی همشون یک لبخند پنهان مسخره بود !! ولی یکی داشت میگفت : چی شدی عزیزم ؟؟ و اون یکی میگفت :

Mama .. du musst vorsichtig sein

و اون یکی هم فقط یک جور مسخره ای نگاهم میکرد !

البته کارم به گچ نرسیده ولی یک جورایی قسمت راست بدنم دیگه داره کارایی شو از دست میده و دارم به این فکر میکنم که چطور میشه با یک قسمت بدن بقیه ی زندگیمو سر کنم !

-باز نمیدونم این پی ام اسه یا چی که خط خطِ عالمم .



موضوعات مرتبط:
برچسب‌ها: ،
[ بازدید : ] [ امتیاز : ]
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :
فضیلت های زندگی
نام و نام خانوادگی :
ایمیل:
عنوان پیغام:
پیغام :
تمامی حقوق این وب سایت متعلق به فضیلت های زندگی است. || طراح قالب avazak.ir